معنی نمک لاخ در فرهنگ فارسی عمید

نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک

معنی نمک لاخ در لغت نامه دهخدا

نمک زار. نمکستان: این بحیره (بختگان) نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است، نمک لاخی است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ سیرجان ده فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 162)

معنی نمک لاخ - جستجوی لغت در جدول جو

نمک لاخ

فرهنگ فارسی عمید

نمک لاخ

لغت نامه دهخدا

نمک لاخ

فرهنگ لغت هوشیار

نمک زار

(نَ مَ)

زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بیابان آمده.
خاقانی.
گر نمک زاری شود گیتی به جاست
با جراحت های خندان می روم.
طالب (از آنندراج).
نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم
که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را.
کلیم (از آنندراج).
، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)

زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مَمْلَحه. مَلاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بیابان آمده.
خاقانی.
گر نمک زاری شود گیتی به جاست
با جراحت های خندان می روم.
طالب (از آنندراج).
نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم
که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را.
کلیم (از آنندراج).
، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

نمک بار

(سِ)

نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد.
- نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن:
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی

لغت نامه دهخدا

نمک چال

(نَ مَ دَ رِ)

دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا

نمک حلال

(نَ مَ حَ)

مقابل نمک حرام. (از آنندراج). صادق. امین. باوفا. راست. درست. باصداقت. (ناظم الاطباء). نمک به حلال. شاکر. حق شناس:
ندیده ای ز حریفان بزم کس واله
نمک حلال تری از شراب انگوری.
واله (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

نمک دار

(شِ)

خوش نمک. بانمک. کمی شور، ملیح. باملاحت. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

نمک داغ

(نَ مَ)

نمک که آن را حرارت دهند و در کیسه ای کنند و برای رفع بعض سردردها آن کیسه را بر سر نهند

لغت نامه دهخدا

نمک لان

(نَ مَ)

نمک زار. نمک لاخ. (فرهنگ فارسی معین) :
در نمک لان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344)

لغت نامه دهخدا

نمک لان

(نَ مَ)

دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا